fredag 30 september 2016




فقط دو قدم تا مرز بی حوصله گی فاصله دارم
پاسپورت لازم ندارم
چمدانم را می بندم
درش به سختی بسته می شود
پر از خاطره وکمی بی تفاوتی
نمی دانم آن طرف چه خبر است
چه جنازه ای بر زمین افتاده
چه کسی کتک می خورد
چه کسی لبانش را دوخته است
همسفرم کیست
آیا نگاهی هم به من می اندازد









 شعر آخ    

گاهی وقتها فقط دلم می خواهد بگویم آخ!
برای استکانی که شکست
برای زخم دستم با چاقو
برای نشستن در تنهائی
برای روزهای آفتابی
برای هرچه که تو بگوئی
فقط آخ !!!


رقص مرا مى بيني !

 همه جا جار بزنيد
همه ايران را خبر كنيد!
 يكى يكى ؟ نه
ده تا ، ده تا! نه
همسايه ها را صدا بزنيد !
 فاميل را !
هر كه را ديديد!
 كم است !
 از همه محله ها !
 از جاى جاى جهان !
از هر كوى و برزن !
بگوئيد بيايند !
بیایند!
با من نماز رقص بگذارند!
اذان صبح را از كدام منازه ی مسجد شنيده ايد !
اين رقص قربتن الى لا الله است !
دست نماز نمى خواهد !
اذان هم نمى خواهد !
ولى به حراميان نگوئيد!
پيچ وتاب تنم را ببينيد!
با هر شعاع نور رنگين كمانى از عشق ميسازم!
 در سپيده سحر من نزديكترين فرد به خدايم!
 اين بار ميتوانم با او  درد دل كنم!
نگاهت را از من ندزد!
 به تو هستم دختر جوان !
چرا سرت را به زير انداختى ؟
مگر به تماشاى رقص نيامدى ؟
خوب مى رقصم! مگر نه!
پيچ و تاب تنم را مى بينى؟
 جانم را در اين رقص مى گزارم!
 رقاص را مى شناسى؟
من براى نفس كشيدن به رقص مرگ تن دادم!
 براى تكه نانى!

سهیلا بهمن 91









من درد را
دوری را و عشق را تجربه کرده ام
من شبهای هوس آلوده را پشت سر گذاشته ام
و اینک سبکبار
به سوی سرزمین نا شناخته ها پا می گذارم
کوله بارم اندوه نیست
من زخم سالیان را در صورت خود کاشته ام






من حرف قروغ را قبول ندارم
فروغ  می گوید تنها صداست که می ماند
و من می گویم تنها صداست که نمی ماند
صدای حافظ کجاست
صدای سکوت
صدای نفس های ملتهب
صدای بمب
صدای ضجه فریاد شکنجه 
در میان فریادها
صدای آههای سینه سوز را شنید




سالهاست
که قلبم را
در دست گرفته ام
و طپش های آن را دیده ام
هر طپش روز شمار اندوه است
روز شمار درد ، سرگردانی و غربت
روز شمار عشق
امید و اوهام
روز شمار ناکامیهای تنهائی
من با قلبم
آشنا هستم
هر آنگاه که بخواهم می توانم آن را از سینه بیرون بکشم 
همسایه ام را نمی شناسم
به من می گوید
برگرد به تهران
برو به خانه ات
کلید در دست من
برای باز کردن در خشک می شود

پشت  در خانه چه کسی ایستاده ام
امشب احساس کردم
بهار را مزه کردم
می دانی
مزه بهار عین شیرینی ته ساقه گل لاله عباسی و اطلسی بود
موقعی که بچه بودم
مادرم قبل از عید گل می خرید
باغچه حیاط خانه مان غرق گلهای تازه می شد
لاله عباسی، اطلسی، شمعدانی و ناز
اطلسی و لاله عباسی شیرینی خوشمزه ای داشتند
مثل قند نبودند
ولی یک جور شیرین بودند
من امشب دوباره  بهار را مزه کردم

بدون اطلسی و یا لاله عباسی

måndag 26 september 2016






مادر

دیشب خواب تو را دیدم
سر  پنجه های سرد انگشتانم را در دستهای گرمت گرفتی
با تو را افتادم
خودم را به دست تو و به دست باد سپردم
چون پری سبکبال قدم برمی داشتم
احساس بی وزنی می کردم
سایه ام را با خود می بردم
چشمانت را به یاد می آورم
در تیرگی شبهای قطبی
قلبم را گرم می کند
گرمی دستانت را بر روی گونه هایم احساس می کنم
بوی انگشتانت را در ریه ام می کشم
بوی آفتاب شیراز
بوی نان وسیزی
و بوی صفایت را دارد
لبخندت پنجره  ای را به سوی دشت آشنائی باز می کند
بی ریا همه را به مهمانی بیکران محبت هایت دعوت می کنی
قدمهایت سنگین و استوار
صلابت کوهی را مجسم می کند
دلم برایت تنگ شده
هنگامی که کردی صورتت را روسری در خود می پوشاند
دلم برای صدایت
برای نفسهایت و محبت بیکرانت تنگ شده
دلم برای بودنت برای خاکت و برای خاطره ات تنگ شده
در آینه به دنبال صورت توام
در خطوط دور چشمانم
درصدایم وقتی می خندم
با من باش
در من جاری
یادت و تنها یادت
امید بودن است


چشمها بر دهانت دوخته خواهد شد
و گوش ها منتظر شنیدن کلامی از تو خواهند بود
چه خواهی گفت؟
شنیده ام که از کوروش و گفته ای و لوحه اش
آیا از شاهپور ذولااکتاف هم سخنی خواهی گفت؟
شنیده ام که از درد زنان دیگر می گوئی
آیا از شلاق و سنگسار خواهی گفت
شنیده ام که از آزادی گفته ای
تو اجبارها را می شناسی
از فقر نمی خواهم که بگوئی
از جهل هم چیزی نگو
آه دریا دلی کو که پا در آتش بگذارد و ابراهیم وار سرفراز سر از آتش بر کشد.





و من برای پیدا کردن فوائد خوراکی ها
و دستور آشپزی 
از بین بردن چروک
و چربی 
معجزات:
سرکه 
زرد چوبه
سیر
زنجفیل
خیار و لیمو سبز
و یا هر کوفت و زهرمار دیگر 
صفحات مجازی را بالا و پائین می کنم
دنبال یک پدیده جدید و جنجالی هستم
یک عکس در طبیعت 
باز هم در دنیای مجازی
و اما 
این توئی که در دنیای واقعی
برای فروش کلیه ات 
باید آگهی ات نه در فیس بوک زیبا 
بل بر دیوارهای
زخم خورده و 
بتونی
شهر بکوبی
سهیلا 26 سپتامبر


lördag 24 september 2016



خیال
چشمهايم را بستم تا در خيال جائى برايت پيدا كنم
چشمها را باز كردم
تو نبودى

onsdag 21 september 2016


اباذر نوری زاد برای چندمین بار حمایت خود را از مجاهدین به مثابه نوک تیز پیکان مبارزه حق طلبانه مردم ایران برای سرنگونی تمامیت رژیم مذهبی فاشیستی حاکم بر وطنمان ایران علنی کرده است. اباذر در تظاهرات ایرانیان هوادار شورای ملی مقاومت و مجاهدین چند کلیپ کوتاه را بر روی فیس بوک خود می گذارد که باز هم دشنام ها ، تهمت ها و افتراها به شکل اظهار نظر شروع می شود. اباذر را به این محکوم می کنند که شستشوی مغزی شده است. البته باید یادآوری کرد که اباذر حتما قبل از اینکه مواضع خود را اعلام کند تا حدی شستشوی مغزی شده بود، آنجا که نه تنها به خودش بل که به دیگر جوانان و همیهنان خود فکر می کرد. اتهام شستشوی مغزی را فکر کنم همه هواداران مقاومت از جان و دل می پذیرند چه که از راه و روشی را انتخاب کرده اند که برایشان حقوق دیگران مهم است. برای مبارزه شان احترام قائل هستند. زمان برای مبارزه انتخاب نمی کنند. در هر کوی و برزنی فریاد دادخواهی مردم را بر زبانها جاری می کنند. نه گرما می شناسند و نه سرما! از اینکه در خیابانها دیده شوند ترس ندارند.نگران این نیستند که شناسائی شوند، نگران این نیستند که کسی عکس شان را بگیرد و برای سفارت بفرستد. نگران ملک و ارث خود در ایران نیستند با عرض معذرت احتیاجی هم به جراحی بینی و یا تزریق بوتاکس ندارند. همان بیرنگ بیرنگ هستند. نکات دیگری هم هستند که از عوارض مغزشوئی است که حتما در بسیاری از یاران مقاومت برجسته است. مثل خانه خود را بفروشند و پول آن را با كمال تواضع به مقاومت هديه كنند و يا از عمل جراحى خود صرف نظر مى كنند و هزينه بقاى صداى مقاومتشان يعنى سيماى آزادى را مى پردازند. باید اعلام کنم که خوشبختانه کسانی که مغزشوئی شده اند درمانی به جز سرنگونی نظام ندارند. اگر پرچمی یا حرکتی در راستای سرنگونی و یا افشای جنایات رژیم از سوی هر کسی صورت گیرد بدون حسادت از آن استقبال می کنند. برای آنان حقوق مردم ایران در بالاترین مرتبه قرار دارد. فریاد داد خواهی مادر ستار همان اندازه مهم است که رساندن اخبار زندانیان در بند. دسته بندی ندارند. اگر می گویند برای حقوق بشر ارزش قائل هستند تا پای جان برایش ایستاده اند. اخبار زندانیان سیاسی ایران را سانسور نمی کنند. نمونه های بسیار زیادی موجود است که متاسفانه حتی برخی از فعالان حقوق بشر موضوعات حقوق بشری به طور گزنیشی پوشش می دهند .
دریک کلام باید گفت جنایات رژیم بسیار گسترده تر از مساحت جغرافیائی ایران است و در تمامی جهان می توان اشکال آن را دید و به همین علت در مقابل اگر در مبارزه با رژیم جدی هستید باید که از هر حرکتی و یا هر صدائی که این مبارزه را ادامه می دهد استقبال کرد. اگر به دمکراسی و آزادی اعتقاد داشته باشید حتی اگر شیوه مبارزه مجاهدین و هوادارنشان را قبول نداشته باشید نمی توانید آنان را از ادامه مبارزه شان ممنوع کنید وگرنه چه تفاوتی بین شمایان و رژیم ! کلام کوتاه ما تا سرنگونی تام و تمام رژیم در همه جا ایستاده ایم. حق یارت اباذر

onsdag 7 september 2016




 مجاهد
با کدامین حروف نامت را نوشته اند  
هجای کلماتت کجاست؟
نامت را که بر تو نهاد؟
که حرمت شرف است
عشق را که به تو نشان داد؟
که عاشق ترینی
در همه جا آوازه ات بلند است
با امید و هم با ترس در آمیخته است
امید عاشقانی
و دشمنانت با شنیدن تنهائی آوائی از کلامت
رعشه مرگ در وجودشان جاری می شود
هر که هستی باش
هرچه هستی باش و بمان
در هزاران
در صد هزاران
مجاهد باش
آوریل 2003 
زن
من زنم
مادر هستی
من زنم
شاهد تاریخ
به من دروغ نگوئید
من سرچشمه و فزاینده هستم
من سرچشمه باروری، تولد، پاکی هستم
به من دروغ نگوئید
زایش من را انکار می کنید
می گوئید من از دنده چپ آدم به وجود آمدم
این دروغ  را که هیچ
من نطفه زندگی را، بودن را، در زهدان خود پرورش داده  ام
من خود، خود زندگی هستم
در من هستی شکل میگیرد
در من عشق جاری می شود
و در من همه همه جهان است
فوریه 2006



کو آنکه بداند؟
  شب و سیاهی اش بر شما ارزانی باد
ستاره های روشن از آن ماست
امشب درد را با لبخند تجربه کردم
و هوسهای نیم خفته ام بیدار
در صورت تو چیزی پیدا
و درقلب من زخمی همراه
کو آنکه بفهمد؟
کو آنکه بداند؟
آوریل 2003




انسان زمینی
نه اسطوره ای
نه افسانه
نه پری هستی
نه فرشته در آسمان
زمینی هستی
از خون و گوشت و پوست
به سان همگان
درد را
به سان همگان
تشنگی را
به سان همگان عشق را و سختی فراق را
می شناسی
تو چه داری
هیهات
تو چه داری
که بلند ترین کوهها
زلال ترین آبها
پر ستاره ترین شبها
تو را شاهد می گیرند
تو به عشق معنی دادی
تو عشق زمینی را و جهانی را در دریای آن
به تصویر کشیدی
تو خود عشق هستی
ای پاک ترین ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
اگر حافظ ز حال ما بدی اگه چه می گفتی
که شب بگرفته روز ما
و طوفان شقاوت خیزد از هر سو
به گرداب بلا افتاده ایم و فریاد می داریم
نمی دانند حال ما سبکباران ساحلها
که طاغوت زمان 
افکنده افعی به جان ما
و خلق ما گریزانند
شاید مآمنی یابند
همه فریاد می دارند که بر  بندید محملها
به موسی و عصای واهیش دل بسته ای غافل
که موسی قرنها مرده ست
عصایش نیز پوسیده ست
دگر موسی نمی آید
دگر معجز نخواهدکرد
درون خویشتن کاوید
تا یابید موسی را
عصایش دستها و معجزش
خشم شما باشد
به پا خیزید
بر اندازید فرعون را
و در دریای خون خویشتن سازید مغروقش
و دست افشان و پا کوبان
همه فریاد بر دارید 
طلسم جادوان بشکست و سحر ساحران باطل
الا یا ایها ساقی
ادر کاسا و نا ولها
مهدی دشتی