tisdag 27 december 2016





برق یخچال
صبح زود بلند شد که بره سر کار! توی یک خونه دو اتاقه خشتی با  یک حیاط کوچک و یک حوض کوچکتر با دو تا از همکاراش زندگی می کرد. روزهای آخر ماه اردیبهشت بود و هوا گرم! تخت های فنری را برده بودن توی حیاط و هنوز نازی و صدیقه بیدار نشده بودند. سعی کرد که بدون سر وصدا بره توی اتاق!  فقط توی آشپزخونه یک شیر آب سرد بود، رفت ودست وصورت خود را شست. به موهای مجعدش دستی کشید و فکر کرد که این طوری نمیشه بره سر کار. یک لیوان آب با خودش بر داشت و رفت توی اتاق. می خواست موهای خودش را با بیگودی بپیچه و همه این کارها را باید با حد اکثر احتیاط و در کمال سکوت  انجام می داد که کسی بیدار نشه. آینه را از روی طاقچه اتاق برداشت و به دیوار سفید گچی تکیه داد. نگاهی به اطراف خودش انداخت. سیمهای برق روی دیوار کشیده شده بودند وپریز های قلبمه گرد سیاه روی دیوار مثل وزغ توی چشم می زد. گچ  بعضی از قسمتهای دیوار ریخته بود و خشت زیرش دیده می شد. به همین خاطر همیشه خاک روی همه چیز می نشست. با دستش خاکهای روی آینه را پاک کرد و شروع کرد به پیچیدن موهایش دور بیگودی. یکی، یکی و با دقت! معمولا این کار را نمیکرد، یعنی موهای خودش را نمی پیچید و بیشتر اوقات موها را دم اسبی می کرد تا فر موهایش را کسی نبیند. ولی در روزهای آخر مدرسه خانم معلم باید یک قیافه مرتب تر داشته باشه، این طوری فکر می کرد. موهایش را که پیچید در فکر این بود که لباس مرتبی به تن کند. در گوشه ای از اتاق ، روی دیوار چند تا میخ زده بودند و هر کدام از سه نفر ، لباسهایشان را به میخ ها آویزان کرده بودند. بقیه لباسها همیشه در چمدان بود و باید اطو زده می شد. فکر کرد که اونروز یک بلوز و دامن بپوشد. بلوزش به اتو احتیاج داشت چروک بود. باز هم بدون سر وصدا اتو را آورد و یک پتو روی زمین درست زیر نزدیکترین  پریز برقی که در اتاق بود پهن کرد. فاصله پریز با زمین زیاد بود و به همین علت به یک سیم رابط نیاز بود. سیم رابط را آورد و دوشاخه سیم رابط را به پریز زد و بعد دوشاخه اتو را وصل کرد و شروع کرد به اتو زدن. همین طور فکر می کرد که امروز با موهای مرتب و بلوز دامن قیافه بهتری خواهد داشت.  داشت کارش تمام می شد که بدون توجه اتو را روی سیم رابط گذاشت و قسمتی از سیم ذوب شد و بوی پلاستیک سوخته در هوای اتاق پیچید. به کف اتو نگاه کرد و بلند شد از جبعه کوچک خیاطی که در طاقچه بود قیچی را آورد. اتو را از سیم رابط جدا کرد و با تیغه چاقو پلاستیک ها را از کف اتو پاک کرد. یک دفعه به فکرش رسید که سیم رابط ممکن است که خطرناک باشد و باید قسمت لخت آن را جدا کرد. شاید نازی و یا صدیقه و یا مادر محمد که بیشتر اوقات برای خرید  و لباس شستن و جارو زدن پیش آنها می آمد ، بدون توجه به  سیم برق  دست بزنند و دچار برق گرفتگی شوند. یادش رفته بود که  دوشاخه سیم رابط  را از پریز برق بیرون بکشد. همیشه فکر می کرد که می تواند این کارهای جزئی و کمی فنی را انجام دهد و دست به کار شد که قسمتی  از سیم رابط را سوخته بود را ببرد و دوباره آن را به دوشاخه وصل کند. همین طور که روی زمین نشسته بود سیم را در یک دست و با قیچی در دست دیگر شروع به کار کرد. به محض اینکه تیغه قیچی به سیم رسید جرقه های تندی زده شد. برق  در سراسر وجودش پیچید و فریاد زد. جریان برق آن قدر زیاد بود که بیگودی ها هر کدام به قسمتی از اتاق پرتاب شدند و موهایش سیخ . از همان جائی که نشسته بود که تقریبا یک متر با دیوار فاصله داشت به سمت دیوار پرتاب شد. از تمامی سیمهای برق توی اتاق آتش بیرون می زد. انگار حلقه های قیچی به دور انگشتانش قفل شده باشد. سرانگشتانش ، آن قسمتی که روی سیم بود سوخته بود و بوی سوختگی در هوای اتاق پخش شده بود.
نازی و صدیقه هم از همه جا بی خبر از خواب پریده بودند وفریاد می زدنند : دزد، دزد، دزد! زن همسایه به در می کوفت نازی در را باز کرد و زن همسایه سراسیمه به داخل راهرو کوچک وارد شد. می گفت دزد کجا بود؟ هنوز هیچکدام از آنها به اتاق وارد نشده بودند و او با دستانی لرزان و تنی خشک زده با موهائی که سیخ شده بودند مات نشسته بود. یک دفعه هر سه نفر وارد اتاق شدند و چشم شان به او افتاد و دودی که در اتاق بود و بوی سوختگی ! زن همسایه فریاد زد حالت خوبه. ؟؟ با صدائی که انگار از ته چاه در می آمد گفت نمی دونم. پرسیدند : چی شده؟ که او ماجرا را تعریف کرد و از اینکه سرعت جریان برق در تنش آن چنان وحشتناک بوده که توان نفس کشیدن ندارد. زن همسایه پرسید؟ با همین اتو به این شکل در آمدی و اضافه کرد این که چیزی نیست پارسال برق یخچال من را گرفت. 

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar