fredag 24 februari 2017




درناها در راهند
هزار هزار
به این جا می رسند 
همه مرزها 
سیم خاردار ها 
دیوار ها
آسمان آبی شیراز
بالای خانه قدیمی ما
دشتهای ارژن
همه را تسخیر کردند
نمی دانم وقتی از بالا ما آدم ها را می بینند
که برای هم سیم های خاردار
پشت در پشت
دیوار می کشیم
پلیس می گذاریم
مرز ، مرز، مرز می کشیم
فکری هم می کنند






آن وقت كه بيائى 
شب نه 
كه روز قدر است
روزى كه زخم زشتى ها و پلشتى ها باز مى شود 
و همه چرك و خونابه را به دور مى ريزد
روزى كه سرزمينى با درد كهنه تاريخ
تكانى به خود مى دهد 
خدا كند كه زبانم بسته نشود
خدا كند كه حافظه ام يارى كند
تا بگويم راز ورمز همه لحظاتم را در ياد تو
بدون تو

tisdag 14 februari 2017




برای صبا
https://www.youtube.com/watch?v=KFoiegBc1R4
چه پاک و سبکبال پر کشیدی!
حاشا که این پرواز را بر بلندای البرز توان انکار خواهد بود!
دیگر آرش افسانه نیست! 
دیگر آرش افسانه نیست!
شرم بر حرامیان باد!
دیدم
دیدم
که به خدا رسیدی
بی هیچ پیرایه ای!
قسم به خدا
قسم به ندا
قسم به صبا
چشمانت آتشی بر جانم
و درد در استخوانم افکند
سیمای جاودان پایداری
لبان خشک و تبدارت
پیام و کلام ماندگاری ست
که با باد صبا جاودانه است
سهیلا دشتی آوریل 
2011

onsdag 8 februari 2017







خيال نازك بهار من را گرم مى كند
 در اين سياه زمانه تاريك وسرد

måndag 6 februari 2017





من در واژه هاى تو خودم را پيدا كردم
پشت ميز كارم نشسته ام
 و اين جمله پدرم مثل اينكه با چراغهاى نئون نوشته باشند، جلو چشم هايم بالا و پائين مى رود! نگاهى به همكارم مى كنم! " من در اين بحر تفكر به كجا و تو كجا؟" ترجمه اش خيلى سخت مى شود و شايد در سر او هم همين باشد! 
من كجا؟؟!!
 تو كجا؟؟!!

fredag 3 februari 2017







کوله بارم سنگین است
درد سالیان را در خود دارد
درد خود خواهی را
درد ندیدن ها
و نشنیدن ها را

درد زبان زخم ها را
پشت در پشت
به دوشش می کشم
نه حالا زیر بهمن سنگین برف
بل که قرنها است
در دریای بی عدالتی مدفونم
 سهیلا






بر موج خيال سوار و در درياى فكر غرق
و تو در زمان هاى دور دور
و من در ستيز با خود
نمى گذارم هيچ چيز تو را از خيال پاك كند
 به همين سادگى




خيال او همچون دانه برفى بر گونه هايش نشست 
 قبل از آنكه جرأت كند به آن دست بزند، آب شد