måndag 24 april 2017





مى خواهم جائى بروم 
كه آفتاب تابستانش 
پوستم را بسوزاند
مى خواهم چشم در چشم 
همسايه ام بيندازم 
و به او سلام كنم
و او حيرت نكند
كه مستم يا ديوانه
مى خواهم به زبان مادرى ام عصبانى بشوم
و فحش بدهم
در صف طولانى محبت بايستم
و هيچكس نگويد
كه كوپنت تمام شده
دوست دارم
آن خيابانها را كه بوى لجن مى دهند
و دختران در انتظار لبخندى
گوشه چشمى به اين طرف و آن طرف مى اندازند
پسرانى كه براى جلب توجه تند، تند و بلند، بلند حرف مى زنند
و صداى خنده شان آسمان آبى را پر مى كند
و مادرى كه با زنبيل خريد
دانه هاى عرق از پيشانى اش مى ريزد
و او با سر خوشى
فقط نگران شام شب است
براى فرزندانش
نه چيزهاى ديگر
مى دانم صورت ايرانم زخمى است
و از جاى جايش خون مى چكد
جيب هايم را پر از چسب زخم مى كنم
و هى مى چسبانم به اين و آنجا
آخر من يك آدم معمولى هستم
با آرزوهاى معمولى
سهيلا ٢٤ آوريل  ٢٠١٧

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar