måndag 3 juli 2017




دلم در سينه مى تپد
صداى تو در گوشم مى پيچد
چشم هايم در ميان صدها هزاران چشم، تو را مى جويد
هم شبنم اين جاست و هم فرزاد
شبنم كه از شبهاى بى نهايت گفت 
از مريم و فاطمه و زنان درد كشيده
شاهدى از شكنجه و بيداد بر زن
فرزاد كه ياد غلام رضا، شاهرخ، افشين، را با بودنش زنده نگه مى دارد! باز هم نگاه مى كنم
آتنا را مى بينم
سعيد را
و نرگس را
و همه آنان كه انكار سياهى هاى بى پايان بر مردمم هستند
مى دانم كه جسم تان اين جا نيست
ولى خواست تان را فرياد مى كنيم
كه اعدام نباشد
كه كولبرى براى تكه نانى جان ندهد
كه كودك كارى در گوشه خيابانى
نماند
من امروز تو را فرياد مى كنم
مى دانم كه كه مى دانى!

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar