باران همه را با خود برد سيل شد فقط نتوانست يادت را ببرد هر چه به جا مانده فقط خاطره نيست پاره اى از تن است
fredag 18 augusti 2017
ماه مرداد است ماه تولدت چه ماهى ؟! ماه تاريخ زندگان ماه فرياد دادخواهى مى خواستم كه نامه اى برايت بفرستم گفتم به دستت نمى رسد پس آهم را مى فرستم آهم را بر سر خاكت مى فرستم كه با تو نجوا كند به تو بگويد كه من هم در خندق طرابلس به كارِ گِل مشغول حالم خوب است ولى دلتنگ دلتنگ خنده هايت دلتنگ گرمى صدايت خاطره هايت در نه توى ذهنم چسبيده نه به اختيار كه تو هر لحظه هستى حاضر و ناظر تو اسير خاك شدى و من مانده در اين زندگى بگذار از خوبيهايت بگويم
كه قدر زندگى را براى خاطر انسان بودن و آنچه كه تو بودى پاس مى دارم سلام مرا به همه برسان
tisdag 15 augusti 2017
غریبانه به روی خود پنجه کشیدی
چه اگر سرخی خون بود
باکی نبود
هیهات که غربا
بر زخم ما شادی
کنند
lördag 12 augusti 2017
این نبض من نیست که می زند فریادی است برای ادامه راه