tisdag 10 juli 2018



  1. چه جذبه اى در سكوت بود
    نه گفت بمان
    نه گفت برو
    هيچ
    احساس ...
    در اين
    ميانه
    گم شد
    كلام بهانه بود

måndag 9 juli 2018







چه زیبا سرها که بردار شدند
چه ستبر تنها که آماج گلوله و شلاق شدند
چه نرگس چشمها که به انتظار پژمرده شدند
چه نونهالانی که در آرزوهای خود سوختند
همه گویی پاره ای از من است ...
در هر کجای جهان که باشم
فریاد می زنم درد را
قتل را
کشتار را
نه، من از ما بهتران نیستم
نه خوش نشینم
و نه کافه نشین
نه شاعر
ولی سراسر عشقم
برای میهنم
برای هر چه تو بگوئی











چرا که لحظات از دست رفتنی هستند
تو در میانه ناباوری
به دنبال باز پیدای نهان
نه چنین متفاوت از دگران 
که کارانسان است این
پاریس اول ژوئیه

torsdag 5 juli 2018

باز روز از نو
از شکل کلمات  خسته شدم
دلم می گیرد
گفتم کاری کنم، کارستان
کلمات را درهاون می کوبم
هر حرف  به جائی می پرد
الف "ابر" نمی شود،
"باران" هم  نمی شود
می شود "داس"
که به جان "گ" بیفتد
آخر او دلش می خواهد
خود را به "ل" برساند
"ل" هم فرار می کند
چشم در جستجوی "ز" دارم
باید بچسبد به "ن" ، "د" ، "گ" ، "ی"
و یا
آ ، "ا" ، "د" و "ی"
را پیدا کند
هی خودش را می چسباند به
"ن"، "د" ، "ا"  ، "ن"
عجب پررو شده اند این حروف
تا می خواهم ضربه ای بزنم
می شود
"ش" ، "ک" ، "ل" و "ک"
و زهر خند
خسته می شوم
غربال شان می کنم
باز روز از نو
روزی از نو