فقط دو قدم تا مرز بی حوصله گی فاصله دارم
پاسپورت لازم ندارم
چمدانم را می بندم
درش به سختی بسته می شود
پر از خاطره وکمی بی تفاوتی
نمی دانم آن طرف چه خبر است
چه جنازه ای بر زمین افتاده
چه کسی کتک می خورد
چه کسی لبانش را دوخته است
همسفرم کیست
آیا نگاهی هم به من می اندازد
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar