خانه ما درست پشت كوچه دلتنگى بود
يعنى پشت به همه دلتنگى ها
ياس بزرگى داشت
پر از سفيدى
پر از عطر
نارنج و بهارش
حياط خانه مملو بود
از شادى هاى بى خبرى
و خنده هاى مادر
با صورتى كه عرق كار زيباترين
آرايشش بود
و زنبيل خريدى كه پر بود از سبزى و عشق
پدرى كه بايد حتما براى رفتن به سر كار
كراوات مى زد
موهاى سياه پر پشتش را
هى شانه مى زد ، هى شانه مى زد و به آينه لبخند مى زد
از سر خرسندى
نمى دانم براى چه!
و زير لب زمزمه مى كرد
" نه چو خَر به زير بارم
نه بر اشترى سوارم
نه خداوند رعيت
نه غلام پادشاهم"
و من با ضرب مى خواندم
" نه چو خَر به زير بارم"
توى دلم!
دعواهاى كودكى
برادر بزرگتر
كه همه عاشقى هايش
را مى فهميدند
و دختر ها كه در دل همه چيز را پنهان مى كردند
حتى روياهايشان را
همه را جا گذاشتم
ولى ياد ها چون رودخانه اى
توى تنم بالا و پائين مى رود
عين خون توى رگ
باور كنيد
نمى خواهم به آن روزها باز گردم
اما به خانه بزرگمان بر ميگردم
همه غم ها را
همين جا مى گذارم
و عشق را با خودم مى برم
حالا كه مى توانم بگويم
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar