ای کاش زبان دریاها را می فهمیدم
آن وقت که با شکوهی لب به سخن می گشاید
و همه عاشقان را به خود می خواند
جذبه ای کهربائي
خورشید را در خود ذوب می کند
و ماه را به دنیا می آورد
ستاره ها را هم نشین زمین
و ماهی ها را به میهمانی خود فرا می خواند
اما هنگامه خشم
گاه دیگری است
کف بر دهان
همه فریاد است
هیبتی دارد
خوفناک
وهمی غریب
اما در کنارش می مانی
با حسرتی در درون
که ای کاش من هم
توفان
من هم فریاد
سهیلا دشتى
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar