- تو مينائي
تو خورشيدى
تو رسم عشق جاويدى
تو با شبها غريبه
وارث صبحى...
تو نور چشم نسرين
و تن تبدار مينا
ندائي تو
كه مشعل شد
تا برافروزد نگين صبح روشن را
صبائى تو
كه چون باد صبا
در كوى
و در برزن
نسميش جان دهد
هر نو نهالى را
تو بارانى
كه روبد يا كه شويد
هر چه زشتى و پلشتى را
و كوير تشنه را به گل آرد
تو روزى
روزى پر اميد
مسيحي تو
رخت گلگون
و صليبت بر دوش
بيا و جان خستگان را صفاى ديگرى ده
بمان جاويد
بمان خرم
كه تنها يك كلامى تو
نه بيش و كم
مجاهد، مجاهد
كه چون برقى درخشى در ظلام سخت دلتنگى
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar