fredag 28 oktober 2016






دلتنگى هم رنگ خاص خودش را دارد!
رنگ دلتنگى عشق قرمز است
ولى بيشتر دلتنگى ها خاكسترى رنگ هستند
عين عكسهاى قديمى
غبار گرفته و تار
دلتنگى روياهاى نا فرجام است
دلتنگى مردابى است كه تو را به قعر خود مى كشد
هى بايد دست و پا بزنى
سرت را بالا بگيرى تا فرو نروى در لجن آن
يك دلتنگى را هيچوقت نفهميدم
دلتنگى براى كوروش كبير( ببخشيد، بزرگ)
و دورانش
براى بعضى ها
انگار كه ديروز بود
گيج و منگ آنچه را كه امروز ندارند در گذشته جستجو مى كنند
رنگ اين دلتنگى باور بفرمائيد سياه است
به رگ غيرت بعضى ها ممكن است بر بخورد
( به من چه) !
تازه کارت ملی هم براش صادر شده ! باور بفرمائید. فقط معلوم نیست توی این سال کی کوپن های کوروش رو خورده

onsdag 26 oktober 2016




قطعه نانی به اندازه کف دست
آگهی فروش چشم و کلیه
به اندازه کف دست
و آزادی ابراز عقیده
به اندازه کف دست
این است سهم مردم
از یک میلیون و شصد و چهل و هشت هزار کیلو متر مربع

lördag 22 oktober 2016



نه ماه 
نه خورشید
نه ستاره
در همین کره خاکی
با درد
با زخم
نه منتظر معجزه ای
نه دور نمای فرشته ای
می شود زیباترین کلمات را کنار هم گذاشت
می توان از گل وبلبل و عشق و لیلی و مجنون گفت
می توان در کنار رودی نشست و در دنیای خیال بهترین آرزوها را بهم بافت
ولی شلاق است
که تن را می شکافد
زخم می کند



onsdag 19 oktober 2016




ریحانه جاودانه شد
ریحانه روز پنجشنبه دومین سالروز جاودانه شدن تو است. من را شایسته آن بدان که بر سر تربت پاکت حاضر شوم. دو سال است که هر روز چهره پاک و بی آلایش تو در مقابل چشمانم است. می دانم که بسیار کسانی هستند که می خواهند به تو بگویند که چقدر برایشان ارزش داری. اجازه بده که من هم حرفهای دلم را برایت بزنم.
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت
می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت

ریحانه عطر تو و نامت در جهان پر آوازه شد از مرزهای خاردار میهن مان گذشت و دنیائی را حیران کرد. حتما که خبرت را ستاره ها با خود بردند که به  همه  جهان رسید. وجدانهای آزاده را منقلب کرد و درد زن بودن در یک کشور ضد ارزشهای انسانی را به چشم جهانیان کشید. تو به تمامی زنان و دخترانی که در نهایت بی پناهی هستند چهره دادی. تو نامی شدی بر ضد اجبارها!
 تو مثال تن ندادن به شقاوت شدی. بارها نوشته هایت را خوانده ام و آخرین کلماتت را که برای شعله نوشته بودی!  در کلمات و نوشته هایت درد جان می گیرد. فقر چهره پیدا می کند. حتی بوی وحشتناک سوله های داغ و نمور کهریزک به مشام می رسد. جامعه ای که قوانین آن ضد زن است در نوشته هایت عریان می شود، زمانیکه می گوئی اگر در آن شب شوم کشته می شدم جسدم در گوشه ای از شهر می افتاد و بعد از چند روز نگرانی پلیس شما را برای شناسائی ام به پزشکی قانونی می برد و تازه آنجا می فهمیدید که من تجاوز هم شده. قاتل هر گز پیدا نمی شد، زیرا ما زر و زور نداریم ....
تو در آخرین نوشته ات به مادرت ادامه می دهی که "تو بهتر از من می‌دانی مرگ پایان زندگی نیست! تو یادم دادی هر انسانی به دنیا می‌آید تا تجربه‌ای کسب کند و درسی یاد بگیرد و با هر تولد رسالتی بر دوش انسان گذاشته می‌شود. من یاد گرفتم که گاهی باید جنگید"
 و جنگیدی! جنگی نابرابر و نبردت  هنوز هم ادامه دارد. شعله مادرت را می گویم از گرمای عشق تو مشعلی فروزان شد و به توهماتی که نسبت قوانین و آنان که ادعا می کردند باید قوانین را محترم شمرد آتش می کشد. به همه جا سر می زند و کفشهای گرد و خاک گرفته اش نشان از همین دارد. خود را با هر زحمت و سختی به رئیس جمهور سابق نظام می رساند . دیگر هیچ کس نمی تواند بگوید که از ریحانه و ظلمی که بر او رفت خبر نداشته است. شعله رسالتی بر عهده گرفته است که حیرت آور است. درد ندیدن تو، در آغوش گرفتن تو را و استشمام بوی تو را به نیروئی تبدیل کرده است که هیچ سدی نمی تواند جلو او را بگیرد. پرچم نه به اعدام را بر افراشته است و همراه با دیگر مادران کاری می کند کارستان.
ریحانه عزیزم
می دانم که بیش از هر زمان دیگر حاضر و زنده ای ، از تو تندیس ساختند و چهره زیبایت را مشهورترین و وارسته ترین شاعران دنیا داریو فو به تصویر در آورد. بانوئی از هندوستان به یادت نمایشی اجرا کرد و کتابی به یاد تو منتشر شد. هیچوقت گرد فراموشی بر دردهائی که کشیدی نمی نشیند و هر زنی به شجاعت و ایستادگی ات سر تعظیم فرود می آورد که به حق دختر ایران هستی.
 و آنان که دل در گرو انسانیت و ارزش انسانی دارند همراه با هم جنبش دادخواهی ضد اعدام را به پیش خواهند برد. به تربتت قسم که می دانم آن روز دیر نیست!