tisdag 3 oktober 2017




در نا كجا آبادى
 حس ، 
حضورت را در یافت  
نه چهره اى 
نه آوائى
فقط حس بودنت 
مرا گرم كرد
در هنگامه بختك تنهائى
رويگرداندن نا ممكن
نهيب و فرياد هايم 
بيهوده
سرنوشت بود
يا
چيز ديگر 
تسليم
با  آغوشى باز 
كه زخمى عميق داشت
لبخند زدم 
آنگاه كه به بودنت 
خو كردم
محو شدى
در آسمان مه گرفته
دور 
دور  
و سوزشى بى پايان
در قلبم

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar