söndag 27 november 2016




شبنم پاکی ها
 25  نوامبر روز جهانی  نه به خشونت بر علیه زنان است. این روز گذشت. و من متحیر که بر سر دختران نوجوان مدرسه شین آباد چه آمد؟  زنان و دخترانی که صورتهایشان با اسید سوزانده شد چه سرنوشتی دارند؟ دختران فال فروش چطور؟ فروش دختران؟ ازدواج های اجباری نوجوانان دختر؟ پائین آمدن سن فحشا به یازده سال در بین کودکان میهنم. دست ودلم برای نوشتن نمی رود. از کجای این سرزمین سوخته بنویسم. اگر قلب هزارپاره  شود کم است. در ذهنم خطوط بالا و پائین می شود، ولی کلمات جان نمی گیرد. به چند جمله ای که نوشتم خیره می شوم.  روز قبل در فیس بوک آتنا دائمی آمده بود که به او تلفن زده اند و آتنا در تویئتر خود نوشته بود که باید وصیت خود را بنویسد. قلبم بهم فشرده شد. درست در روز نه به خشونت بر علیه زنان ، زن جوانی که باید در پی به واقعیت رساندن رویاهایش باشد از وصیت می نویسد. دوباره به اینترنت بر می گردم تا شاید خبری پیدا کنم. به کانال تلگرام و اینستاگرام سری می زنم.. در صفحه اینستاگرام آتنا عکسی نگاه منتظر خبر خوب را به سوی خود می کشد. ماشین در کوچه ای و یا خیابانی پارک کرده و چند مرد با بیسیم را از پشت نشان می دهد و یک جمله کوتاه " آتنا رفت" !  دردی به قلبم فشار می آورد. مطمئن نیستم که خبر درست باشد. سری به تویتر آتنا می زنم . چند جمله اش در ذهنم  می نشیند. نوشته است: "اینا که میگم تعارف نیست جدیه نه دنبال مظلوم نمایی هستم نه قهرمان شدن با ایشالا ماشالا هم نمیشه جلو زندان رفتن منو گرفت،میبرنم و نخواهم بود." 
در توئیت دیگری نوشته :" ترجیح میدم به جای اینکه از من حمایت بشه از کسانی یاد کنید که نیاز به حمایت دارند مخصوصا بی صداها که سال هاست تو زندانند".  ویا " همیشه باید در نظر گرفت که از کدوم زندانی حمایت بشه، وضعیت برخی از زندانیان وخیمه،یا خیلی ها تو سکوتن باید صدای اونها باشید آتنا آتنا نکنید." و آخرین جمله اش که با حرف درشت تری نوشته شده " رفتم زندان غصه نخورید. و من مانده ام که چه باید کرد؟ این سئوال روزانه من و شاید هزاران نفر دیگر باشد که دل در گروی آزادی مردمشان دارند و به حکم اجبار در تبعید به سر می برند. از دغدغه ها و درد های روزمره مردم بدروند ولی نمی توانند فراموش کنند. هنوز نتوانسته امی که برای آتنا کاری کنم. چند خط از احساساتم را می نویسم ولی کافی نیست.   
دختر خوبی ها
دختر پاکی ها
دختر نور
دختر سر زمین آفتاب
دختر ایران
زنجیر بر دست
اسیر شدی
بار دیگر
در میان چهار دیواری سیاهیها
می دانم که نور را با خود می بری
در هر کجای این جهان که باشی
خبر کنفرانس بزرگ پاریس را دارم. متأسفانه نتوانستم آنجا باشم و از طریق اینترنت برنامه را دنبال می کنم. ولی فکر آتنا و دیگر زنان زندانی امانم نمی دهد. مجری برنامه سخنرانان معرفی می کند و با آشنائی بسیار کمی که به زبان فرانسوی دارم با خودم می گویم مگر می شود. یعنی شبنم می خواهد بیاید و حرف بزند. شبنمی که همان شفافیت اسمش را دارد. او که نوشته هایش را بارها و بارها خوانده ام. نوشته اش را در مورد شیرین علم هولی و یا بیان احساساتش را از شنیدن خبر حمله نوزده فروردین 1390 به اشرف و شهادت عزیزانش را. و یا نامه اش به احمد شهید. حالا او آمده است تا در کنار مریم رجوی  باشد.
هر یک از نوشته هایش را می توان با زیباترین متون ادبی فارسی برابر دانست و گاه یک سرو گردن بالاتر می رود، چونکه داستانسرائی نمی کند، از خودش می گوید، به کلمات جان می دهد و مفهوم. کلمات را به عاریت نمی گیرد. با نوشته هایش اشک به چشمانت می نشیند و در درون خواننده چیزی را بیدار می کند که در یک کلام می توان گفت تن ندادن به شرایط موجود است و یا بر خلاف جریان آب شنا کردن!  در مورد رفتن به دادگاه از جمله می نویسد:
 بر خلاف زندانی های ديگر که ابا دارند از دستبند خوردن که مبادا کسی آنها را در دادگاه با دستبند ببيند –با آرامش – دستهايم را جلو می آورم که دستبند بزند، چرا که از دل ايمان آورده ام که در روزگاری که انديشه رابه زنجير می کشند و هر چراغ به دستی تا پستوی ذهنت را ميگردد مبادا انديشيده باشی . " زندان ،زنجير و دستبند نه وهنی به ساحت آدمی که معيار ارزش های اوست ".  با خودت می اندیشی که او از جنس پولاد است. زنی که آگاهانه ایستاده است تا رهائی را برای همه بخواهد. از خودخواهی به دور است. طلبکار نیست. مبارزه برایش دکان نیست که به دنبال هزینه دادنش باشد. چون سروی ایستاده است.
حالا او آمده است که صدای گلرخ باشد از مظلومیت زینب جلالیان بگوید و از  نرگس محمدی، فهیمه اسماعیلی، مریم اکبری منفرد، فاطمه مثنی ، آزیتا رفیع زاده، هاجر پیری، افسانه بایزیدی ،ریحانه حاج ابراهیم دباغ، الهام فراهانی،مهوش شهریاری، فریبا کمال آبادی و آتنا دائمی!
شبنم سخنان خود را با گرامی داشتن یاد کسانی که جان در راه آزادی فدا کردند شروع می کند و ادامه می دهد:.
نزدیک به سه ماه در سلول های انفرادی بند 209 زیر شدیدترین شکنجه هاى روحی و جسمی بودم
دو کلمه "می توان و باید" هر سال خوش نقش تر از سال قبل بر صفحه های کتابم می درخشید. دو کلمه می توان و باید جسارت صحبت از آزادی شد و حق نفس کشیدن این دو کلمه ایمانم شد بر روی صندلی بازجویی به هنگامی که پنج تا شش دژخیم شکنجه ام می کردند.
من با کوله باری از رنج مردم ایران بخصوص 
زنان و دختران میهنم پیش شما آمده ام
من از میان دانشجویان مبارز و ذلت ناپذیر ایران پیامها برای شما دارم.
من از زنان و دخترکان معصوم 
زندان اوین و گوهردشت و سوله های قرچک ورامین و کچویی کرج پیام ها دارم

من از میان ریحانه ها می آیم. تا واژه به واژه ظلم و جور رفته بر آنها را بازگو کنم
من آن درد ها و سوزها را برروی دوشم قرار داده ام تا سنگینی مسئولیتم راهمیشه با خود داشته باشم
من صدای حق خواهی و عدالت طلبی زندانیان سیاسی مبارز و مقاوم زندانهای ایران هستم.
شبنم با تواضعی بی نظیر و با اطمینان کامل حرف می زند و وقتی دوربین چهره حضار را نشان می دهد، بیشتر معنی کلامش را می فهمی، که او چقدر به راهش ایمان دارد و از هیچ مانعی نمی هراسد. با دیدن شبنم و شنیدن حرفهایش منهم انرژی می گیرم و با خودم می گویم نه آتنا، نه مریم و نه نرگس و بقیه زندانیان سیاسی فراموش نخواهند شد. راهی سخت است ولی شدنی است که غیر ممکن ها ممکن کنیم و داد مردم ایران را با جنبش دادخواهی به گوش مردمان جهان برسانیم. 





Inga kommentarer:

Skicka en kommentar