ای عشق
فریاد سحرت
که چون آواز پرنده ای در
حال پرواز بود را
از ورای ابرهای سیاه دلتنگی
شنیدم
ای عشق
سایه های لرزانت در مهتاب بی
رنگی
در رسم هندسی خیابان
خسته
محو می شوند
اما
ای عشق
تو را در حبس نفس
در قاب های چارگوش
چون مدالی بر سینه ها
فریاد زدم
ای عشق
برای غربت ات
در گوشه گوشه ی سرزمین آفتاب و نور
گریستم
ای عشق
نوید سفیدی آفتاب
را به انتظار نشسته ام
سهیلا دشتی
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar