onsdag 7 september 2016

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
اگر حافظ ز حال ما بدی اگه چه می گفتی
که شب بگرفته روز ما
و طوفان شقاوت خیزد از هر سو
به گرداب بلا افتاده ایم و فریاد می داریم
نمی دانند حال ما سبکباران ساحلها
که طاغوت زمان 
افکنده افعی به جان ما
و خلق ما گریزانند
شاید مآمنی یابند
همه فریاد می دارند که بر  بندید محملها
به موسی و عصای واهیش دل بسته ای غافل
که موسی قرنها مرده ست
عصایش نیز پوسیده ست
دگر موسی نمی آید
دگر معجز نخواهدکرد
درون خویشتن کاوید
تا یابید موسی را
عصایش دستها و معجزش
خشم شما باشد
به پا خیزید
بر اندازید فرعون را
و در دریای خون خویشتن سازید مغروقش
و دست افشان و پا کوبان
همه فریاد بر دارید 
طلسم جادوان بشکست و سحر ساحران باطل
الا یا ایها ساقی
ادر کاسا و نا ولها
مهدی دشتی
 

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar