torsdag 10 december 2015

 
 
 
به آنان که بعد از بیش از 40 روز است که با تن های بی جانشان و آرمانهای جاودانشان ایستاده اند
بکنید هر چه که می خواهید
با پیکر ها
با سنگ قبرها ...
مى دانم خواب در چشمتان ره نمى برد.
اگر روياى من آزادى است گوئى از كابوس تو مى گويم
وحشت وجودت را گرفته است
از زن مى ترسى
از مرد
از جوان
از پير
تو حتى از سنگ قبر هم مى ترسى
از جنازه هم
خفاشان ، سفراى مرگ تواند
من در زمانى زندگى مى كنم كه سنگ قبر نشان مبارزه و جنازه سرباز خط اول است
در زمان من گور كن نيز براى انجام كارش مورد استنطاق قرار مى گيرد
در زمان من كلمات بوى خون مى دهد
زمان من آرش ها خلع سلاح شدند ولى هنوز خفاشان مى ترسند
در زمان من روياى كودكان صورتى بى زخم است
روزگار نامردان
و ناگهان فریادی خواب از چشم گزمه گان تاریخ
این فرزندان چنگیز و نسل ابو جهل بر می گیرد
صدائی که زیباترین واژه را پژواک می دهد
آزادی را
واین همان ناقوس مرگ تو است
سهیلا دشتی

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar